"گله دارم ز همه قول و قراری که نشد
سردی عشق تو و فصل بهاری که نشد"
گرم آغوش تو در دامن شب های بلند
بوسه بر لعل تو و زلف نگاری که نشد
بقیه در ادامه مطلب
"گله دارم ز همه قول و قراری که نشد
سردی عشق تو و فصل بهاری که نشد"
گرم آغوش تو در دامن شب های بلند
بوسه بر لعل تو و زلف نگاری که نشد
بقیه در ادامه مطلب
چون خواب ناز بود که باز از سرم گذشت
نامهربان من که به ناز از برم گذشت
چون ابر نوبهار بگریم درین چمن
از حسرت گلی که ز چشم ترم گذشت
منظور من که منظره افروز عالمی ست
.....
بر اساس گزارش رسمی، زندگی خوب و شاد و آرام است
نهراسید گوسفند عزیز! گرگ هم مثل برهها رام است
بر اساس گزارش رسمی، بهترین سال، سال جاری بود
پر تحرک، پر از نشاط وشتاب، مثل خرکیف و خرسواری بود
بر اساس گزارش رسمی، روزنامه زیاد وآزاد است
شاید آزادی زیادی هست، چند تا روزنامه مازاد است
شاید احساس میشود گاهی، پرخوری میکنند مطبوعات
رو به روی لباس شخصیها، قلدری میکنند مطبوعات
بر اساس گزارش رسمی، . . .
در حالت نمازم و افکار من پریش
در فکر قسط وام عقب مانده ، قبض و فیش
تکبیر چون که گفتم و بستم نماز را
وقت سحر که وضع هوا بود گرگ و میش
آمد به یاد بنده سخن های همسرم :
اینکه مرا دو هفته و اندی ببر به کیش . . . .
آن شب که تو بودی و من و ماه و ستــــــاره
چشــــــمان پر از اشک و تپش هــای هزاره
گفتی غم ایـــــــــــام شود زود فـــــــراموش
اما نگرفت از دل من هیـــــــــــچ کنــــــــــاره
دیــوانــه و مجنــــــــون و غزلخوانم و عاشق . . .
من در شتاب زندگی تندسیر خویش
بسیار کرده ام گذر از لحظه های کام
کامی که رهروان طریق مجاز را
باور نمی شود
عمری شنیده ام
با گوش دل ترنم نرم جوانه را
نجوای رود و چشمه و موج و نسیم و برگ
فریاد عاشقانه ی مرغ شبانه را
از برگ و از درخت شنیدم به نیمشب
بنگ ترانه را
آن سان ترانه یی که مکرر نمی شود
بوییده ام بسی
عطر هزار خرمن گل را به هر بهار
در باغهای بهشت
بسیار خفته است لبانم به کام دل
بر لاله های لب
آن لب که در خیال مصور نمی شود
با چشم آزمند چه بسیار دیده ام
...
آتش عشـــــق تو خاموش نشد
حرف صد واعظ و صدها ملا
عاقبت در سر و در گوش نشد
کاش میـــزد گـــــــردنم را روزگــــار
تا نبینم دوری و هجــــــــران یــــار
تا دلــــــم آزرده از دنیـــــــــــا نبود
خسته از رویــای بی فـــــردا نبود
تا نمیدیدم کــه غمگینی هنــــوز
چون نفس هایم تو سنگینی هنوز
دلـــــم بین در و دیــوار مــانده
دو چشمم تا سحر بیدار مانده
اسیر بوی گیسوی تو هسـتم
به دستم حسرت آن تار مانده
نمی دانم کجـــــــایی نازنینم
دلـــــم در ماتمت تبـــدار مانده
شدم پست و زبون و عاجز و خوار
نخواهم این تن بیعــــــار مانده
خدایــــــــــــــا آرزوی مرگ دارم
که چشم یار بر اغیــــار مانده
شکسته شد تمام غیرت من
جه خواهی از سر بر دار مانده
دیوانگی از عشق تو آموختــــه ام
چون شمع به پای دل تو سوخته ام
بنگر به رخم ، ببین چه حالی دارم
از آتــش هــجران تو افروختــــــه ام
تعداد صفحات : 2